کمی پس از گذشتن ایام عید بیمار شدم و مرا به بیمارستان نظامی بردند که در فاصله یی نزدیک به پانصد متر از قلعه زندان قرار داشت. این بیمارستان یک ساختمان دراز یک طبقه بود که آن را به رنگ زرد نقاشی کرده بودند. تابستان، هنگامی که موسم تعمیرات فرا می رسید، مقداری پول خرج می کردند تا آن را با گل قرمز رنگ کنند. در حیاط بزرگ بیمارستان موسسات تابعه آن، دفتر طبی بیمارستان و سایر ساختمان های لازم وجود داشت. تالار های متعدد بیماران، بنای عمده بیمارستان را تشکیل می داد، و فقط دو تالار آن خاص زندانیان و همیشه، خاصه در تابستان پر بود. حتی غالبا لازم می شد که تختها را نزدیک یکدیگر بگذارند. این دو تالار را با انواع گوناگون (بدبختان) پر می کردند، در درجه اول افراد عادی و سپس از زندانیان نظامی که از پاسگاه های مختلف می آمدند و افرادی که نزدیک بود مجکومیتشان قطعی شود، یا تبعیدیهایی که سر راه بیمار می شدند به این بیمارستان می آمدند. بیماران بنگاههای انضباطی را نیز بدانجا می فرستادند. این بنگاه موسسه عجیبی بود که سربازان بی انضباط را برای اصلاح شدن به آنجا می فرستادند، گو اینکه پس از دوسال یا بیشتر رذل تر و فاسد تر از آنچه تصور آید، از این بنگاه بیرون می آمدند.